سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ خامنه ای                                                            حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُــمْ خامنه ای
سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ خامنه ای                                                            حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُــمْ خامنه ای

سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ خامنه ای حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُــمْ خامنه ای

خبری سیاسی تحلیلی

>>پاسخ استاد حوزه به توهین آقای پروفسور

پاسخ استاد حوزه به توهین آقای پروفسور   

 

در پی شبهه افکنی و توهین های جناب پروفسور امین در مجله حافظ به برخی علمای شیعه ، حجت الاسلام و المسلمین حمید مروجی از اساتید حوزه علمیه سبزوار با ارسال نامه ای سرگشاده به ایشان برخی از این شبهات و توهین ها را پاسخ گفته اند

به گزارش سرویس دین و اندیشه بی باک، متن نامه سرگشاده حجت الاسلام مروجی بدین شرح می باشد:

با عرض سلام، ‌به طور جسته گریخته ماهنامۀ حافظ را تورّقی می نمایم ولی تأسفی که از برخی مطالبش می خورم تا مدتها با من همراه است. به دوستان می گفتم که خوب است جناب امین نام این مجله را از حافظ به «ستایش نامۀ امین» تغییر دهد. عذر می خواهم که بی مقدمه وارد صحبت شده ام. زیرا شمارۀ اخیر (اردیبهشت 90) را که دیدم واقعاً متأسف شدم و چندی که در میان شهر به دوستان برمی خورم آنها را هم متأسف و مغموم می بینم نسبت به مطالب واقعاً زننده ای که در این شماره درج نموده اید. هتاکی ها و پرده دریها از شخصیتها به قدری زننده بودند که خواننده را عمیقاً متأثر می نمود. عناوین بسیار زشتی که در مجلۀ شما به اشخاصی همچون مرحوم آیة الله العظمی خوانساری، مرحوم حاج شیخ صادق صدیقی، مرحوم شیخ محمدتقی قمی، حضرت حجت الاسلام و المسلمین علوی، آقای حسن عارفی و خاندان غنی داده شده است واقعاً شرم آور است و انسان را از چنین قلمهای زهرآگینی منفعل و متأسف می نماید .

جناب پروفسور!  اگر به راستی آن سخنان بین محمدرضا و علَم که در مورد حضرت آیت الله خوانساری ردّ و بدل شده در مورد پدر محترم شما رد و بدل می شد و علَم همان مطالب را در مورد پدر شما یا امین الشریعه به محمدرضا گفته بود و آن سخنان را کسی در مجله اش چاپ می کرد شما با او چه می کردید؟ به خوبی یادم هست که چند وقت پیش در مقاله ای از پدر شما بعنوان حجت الاسلام نام برده بودند و شما با نویسندۀ مقاله چه برخورد غِلاظ و شِدادی داشتید از بابت اینکه از پدر شما به عنوان آیت الله نام نبرده است. مگر در دینی که شما مفتی و فقیه آن هستید نیامده که چیزی را که برای خود نمی پسندید برای دیگران هم نپسندید؟
 


 

براستی شما به چه حقی به خود جرأت داده اید که اسرار خانوادگی خاندان غنی و اختلافات خانوادگی آنها را در معرض اطلاع عموم بگذارید؟ براستی فقط باید آبروی خاندان امین الشریعه و عربشاهی محفوظ بماند و بقیۀ مردم آبرویشان برابر خاک است که می شود براحتی پای بر روی آن گذاشت. براستی که چه نفس مریض و قلم پلیدی باید باشد که برای مردی که عمرش را در زهد و تقوی و پارسایی بسر برده از قول دو موجود مفلوک و بدبخت و سیه روزگار یعنی محمدرضا و علم چنان سخن زشت و ناهمواری را حتی بصورت نقل و قول بنگارد.
 

شما از یک طرف در اشعارتان می سرایید: «حاشا که من چو شیخ کنم عیب دیگران» و از سویی اجازه داده که در مجلۀ شما هر نادان و بلکه مغرضی به ساحت پاک همچون خوانساری اهانت کند به بهانۀ اینکه قلم آزاد است و شما هم بدون هیچ پروایی و نگهداشتن حدی آنرا چاپ میکنید؟!

آری آن آزادی که شما همیشه بدنبال آن هستید و دم از آن می زنید همین است که نه تنها حجاب از روی سر زنها برداشته شود، بلکه حجاب از روی انسانیت انسان هم برداشته شود و انسان مجاز باشد که سخنش را و قلمش را به هر سویی که خواست براند هر چند در جهت هتاکی و پرده دری و افشای رازهای خانوادگی مردم باشد. آزادی در جهت فحاشی و ناسزا گفتن به پیرمردی که استخوانش را در سجده های طولانی و شب زنده داریهای طاقت فرسا  فرسوده. آزادی یعنی حرمت شکنی، یعنی خدا و قیامت و حساب و کتاب را کنار بگذار و بعد هر چه می خواهی بگو و بنویس.

براستی این چه معنی دارد که شما این همه از خود می ستایید و مجله ای را برای ستودن از خاندان عربشاهی و امین الشریعه اختصاص داده اید؟ آیا شما مورد  دیگری را در این کشور سراغ دارید  که دکتری، پروفسوری، علامه ای از خودش و افتخارات خانوادگی اش این همه ستایش کند و آنها را به رخ دیگران بکشد ؟

جناب امین!  شما اصرار دارید که خودتان را (علامه) قلمداد کنید و شواهد بسیاری را در این زمینه گردآوری کرده اید. شما این مسئله را به خوبی می دانید که علامه نه هیچکدام از مدارج علمی رسمی در حوزه است و نه در دانشگاه. بلکه از قدیم الایام در حوزۀ علمیه کسی که در علوم مختلف ذوفنون و متبحّر بوده و البته خصوصیات دیگری هم داشته به تدریج ملقّب به لقب علامه می شده و تاکنون هم از عالمان حوزه که به لقب علامه مفتخر شده اند به تعداد انگشتهای یک دست هم نمی رسند مثل علامۀ حلی، علامۀ بحرالعلوم، علامۀ طباطبایی و علامۀ امینی رضوان الله علیهم اجمعین. براستی آیا این بزرگان خودشان به دنبال این بودند که با تلاش و جمع آوری شواهد و مدارک لقب علامه را برای خودشان ثابت کنند؟ هیهات که چنان انسانهای الهی و هیاکل توحیدی که توجه تام و تمامشان در ذات اقدس ربوبی بوده به دنبال چنین کارهایی پست و دنیایی باشند که برای خودشان به دنبال این القاب و عناوین دنیایی بروند.

جناب علامه!  خودتان تصدیق دارید که در جامعۀ ما چه بسیار افرادی که علم و تخصص آنها به مراتب از شما بیش است و از افتخارات بسیاری برخوردار بوده اند، چه در میان شخصیتهای حوزوی و یا دانشگاهی که آرام سر بزیر انداخته و مشغول پژوهشهای علمی و تحقیقات خود هستند و ابداً به دنبال مطرح کردن خود و خاندان خود نیستند چرا که معتقدند:

«مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید»

شاید از این جهت خود را علامه پنداشته اید که هم مدرک دکتری از دانشگاه و هم اجتهاد از حوزه دارید و لذا شخصی ذوفنون بوده و در حوزه بر اشخاص ذوفنون لقب علامه اطلاق میشده است؟ به آن کسی که در مذاهب اربعۀ اهل سنت به جنابعالی اجتهاد داده است کاری ندارم، ولی آنکسی که در مذهب حقه شیعۀ اثنا عشریه به شما اجازۀ استنباط داده، براستی آیا خودش مجتهد و در مرتبۀ اجتهاد بوده است؟ برای اینکه به خود شما ثابت کنم که اهلیت اجتهاد ندارید حاضرم با شما این قرار را بگذارم که در جلسه ای در دفتر مجلۀ خودتان با حضور عده ای با شما وارد بحث در مسئله ای فقهی شوم و با یکدیگر پیرامون فرعی از فروع فقهی به بحث اجتهادی بپردازیم و مسئله را از جمیع وجوه اصولی، روایی، ‌رجالی، دلالت متنی روایات، ‌دلالت سندی روایات، تنقیح رجال روایات، جمع دلالی یا سندی یا عرفی روایات، تعادل و تراجیح بین روایات متعارضه، بررسی اجماعات وارده در آن مسئله، ‌بررسی نظریات علمای بزرگ در آن مسئله از جهت فقهی مثل شیخ طوسی، ابن ادریس، ابن زهره، صاحب جواهر، شیخ انصاری، و پرداختن به تأسیس اصلی با توجه به آراء اصولیون بزرگی همچون آقا ضیاء، نائینی و کمپانی ( رحمة الله علیهم اجمعین) مورد بررسی قرار داده و در آخر با توجه به همۀ موارد فوق حکم مسئله را نتیجه بگیریم.

شما ممکن است برای عده ای ناآگاه ادعای اجتهاد کنید و آنها هم از روی ناآگاهی از شما بپذیرند اما در نزد اهلش که نمیتوانید ادعا کنید. این ادعا جز سیاه رویی به دنبال نخواهد داشت.

شما بارها در آثار و مقالات و مجلات خود از پدر گرامی خود ستوده اید تحت اینکه از جناب شیخ آقا بزرگ رضوان الله تعالی علیه اجازۀ روایی دارد و این را جزء افتخارات خاندان خود دانسته اید.

جناب امین!  نمی دانم که نسبت به این مسئله آگاهی دارید یا خیر و مسلماً از ناآگاهی شما سرچشمه می گیرد که بعد از مرحوم حرّ عاملی دیگر در میان عالمان حوزه اجازۀ روایی از ارزش و اعتبار افتاده زیرا با زحماتی که سه عالم بزرگوار که الحق به گردن تشیع حق بزرگی دارند یعنی مرحوم شیخ طوسی و مرحوم شیخ صدوق و مرحوم کلینی متحمل شدند و چهار کتاب من لایحضره الفقیه، تهذیب، استبصار و کافی را که جامع روایات اصول دین و فروع دین هستند و زحمتی که مرحوم شیخ حرّ عاملی خلّده الله مع صاحب الشریعه کشید و وسائل الشیعه را تحریر کرد و این بزرگواران عمدۀ روایاتی را که دایرة المعارف شیعه را تشکیل می دهد با تنقیح اسناد و سلسله روات آن جمع آوری کردند، دیگر مجالس امالی در بین علمای شیعه منسوخ شد و اجازۀ روایی از اعتبار افتاد و امروزه هر کس به کسی اجازۀ روایی بدهد، محض تشریفات است نه حقیقت. زیرا امروزه در تمام عالم اسلام هیچ کس نیست که سلسله سندی به یکی از ائمۀ اطهار ( سلام الله علیهم اجمعین) بتواند برساند غیر از  اسناد آن چهار کتاب. بنابراین این قدر به اجازۀ روایی ننازید و آن را در اینجا و آنجا چاپ نکنید و به رخ دیگران نکشید .

اگر به راستی مرحوم ابوی در مرتبۀ اجتهاد بوده اند اجازات اجتهاد ایشان از بزرگانی همچون حضرات آیات بروجردی، حکیم، شاهرودی، خمینی، وخویی (رضوان الله تعالی علیهم اجمعین) و یا شاگردان حضرت آیت الله العظمی خویی که امروزه علم در حوزۀ علمیۀ قم و نجف (صانهما الله عن الحدثان) در انحصار آنهاست همچون حضرات آیات سیدعلی سیستانی، شیخ حسین وحید ، شیخ جواد تبریزی، سید محمد روحانی، و امثالهم بیاورید و جالب اینجاست که اجتهاد اخوی گرامی خود را هم مبتنی کرده اید بر تصدیق اجتهاد ایشان از طرف پدرتان. آری در مجلۀ خود از افراد خاندان خودتان اینقدر تمجید و ستایش کرده و به آنها القاب «علامه» و «مجتهد» و «از مراجع تقلید شیعیان جهان» نام برده و اما بزرگانی را که در ابتدای مقال نامشان را بردم، با عناوینی همچون:  ساواکی، رئیس حزب رستاخیز، متکبر، خودخواه، ‌فحاش، رشوه دهنده، احمق و حقه باز معرفی می کنید ولی بدانید جناب پروفسورِ علامه ! که :

                        بزرگش نخواننـد اهل خرد           که نام نکویان به زشتی برد

شاید فرمان مظفرالدین شاه را برای جدّ امجدتان در پنجاه مجله و کتاب و مقاله دیده ام. همه می دانیم که این پادشاه، در اثر اینکه قسمت اعظم عمرش را در ولیعهدی گذراند و در میان مشتی دَدِهگان و لَلِهگان و کنیزان، و در عیاشی و خوشگذرانی سپری کرد، از خوی و خصلتی ضعیف برخوردار بود و حتی فرمان مشروطه و گشایش عدالتخانه را هم که امضا کرد از همین ضعف و زبونی او نشأت گرفته بود که به آسانی تسلیم مشروطه چیان شد و الا این را بدانید که اگر عمرش را در میادین جنگ و عرصه های مهم مملکتی میگذراند هرگز چنین کاری نمی کرد، و شما در هر فرصتی که مییابید آن فرمان را چاپ کرده و گمان می کنید که در این مملکت این افتخار فقط نصیب شما شده که شاهی فرمانی برای کسی صادر کند. بالاخره بسیار کسانی هستند در این کشور که مفاخری دارند و خاموشند و خود راقم سطور را نیز قرآنی در دست است که ناصرالدین شاه در سفرش به مشهد رضوی (علی المدفون بها آلاف التحیة و السلام) به انضمام یک جلد زاد المعاد به جدّم مرحوم آخوند ملا محمد علی واعظ اهدا کرده است ولی صحبتی هم از آن نکرده و نمی کنم.        

جناب امین!  در شمارۀ فوق الذکر از مجلۀ شما ستونی به چشم می خورد تحت عنوان پارسی را پاس بداریم . نکته ای که برای من  جالب آمد و سئوال برانگیز شد این بود که حدود یکصد و پنجاه و چند کلمه را آورده بودید که غیر فارسی بوده و در مقابل، فارسی آنها را معادل سازی کرده بودید مثل اینکه «بجای بر اساس، بگو بر پایۀ» و از میان این کلمات تقریباً 15تای آنها لاتین بوده ولی بقیه، یعنی حدود 137تای آنها عربی بودند.

یا در شمارۀ اسفند 89 از 148 کلمۀ معادل سازی شده، فقط پنج تای آنها لاتین بوده و 143 کلمه عربی هستند. با اینکه امروزه تعداد کلمات لاتین در فارسی، از برکت ورود مظاهر تمدن و نشخوار شدنِ علی الدوام آنها توسط روشنفکران به قدری زیاد شده که قابل احصاء ‌نیستند (عذر می خواهم، ‌از آنجا که باید پارسی را پاس داشت میگویم قابل شمارش نیستند). ولی چرا جناب پروفسور و همفکرانشان فقط در صدد زدودن کلمات عربی هستند؟ حتی در یکی از شمارگان مجله یکی از خوانندگانتان به جنابعالی پیشنهاد کرده بود که عبارات مجله به کلی از کلمات عربی پیراسته شوند و حتی اظهار تأسف کرده بود که چرا شما در نوشتارتان از کلمات عربی استفاده می کنید و حتی از اینکه کلمۀ اتصاف و متصف را زیاد بکار می برید متأسف بود (و بیچاره خودش هم گیج شده بود که اتصاف یعنی چه). چرا آنقدر که حساسیت روی کلمات عربی دارید، روی کلمات اروپایی ندارید؟

جناب پروفسور!  اگر من از شما بخواهم که روند علم را در ایران، قبل از ورود اسلام و بعد از اسلام بررسی کنید آیا جنابعالی و همه، بالاتفاق نخواهند گفت که اصلاً قابل مقایسه نیست. زیرا در حکومت ساسانیان علم فقط در انحصار درباریان و اشراف وابسته به دربار بود و تودۀ مردم از قبیل پیشه وران و برزگران که اکثریت جامعه را تشکیل می دادند حتی از نعمت سواد خواندن و نوشتن بی بهره بودند چه رسد به مراحل عالی علمی، در حالی که استعداد علمی ایرانیان فوقالعاده بود و به گفتۀ حضرت رسالت پناهی اگر علم معلق بر ثریا باشد مردانی از پارس بدان دست خواهند یافت. ولی متأسفانه سلسله های پادشاهی ایران قبل از اسلام از شکوفا شدن این استعداد به شدت جلوگیری می کردند و حکایت انوشیروان عادل را در شاهنامه خوانده اید که حاضر نشد مخارج سپاه را قبول کند به بهای اینکه فرزند یک کفاش درس بخواند. اما این اعراب مسلمان بودند که با ورودشان به ایران این استعداد را شکفتند و ایرانیان مسلمان برای حداقل هزار سال سیادت علمی بر همۀ جهان داشتند تا آن زمان که پای غربیها به طلایه داری غربزدگان ایرانی به ایران باز شد و انقلاب صنعتی از جمع کثیری از آدمهای ضعیف النفس ایرانی غربزده هوش ربایی کرد و اینها بجای آنکه خودشان دنبالۀ فعالیتهای علمی خودشان را بگیرند، ‌در مقابل غرب مرعوب شده و دچار یک وانهادگی شدند.

این مطلب جای هیچ شکی نیست که استعداد علمی ایرانیان که تقریباً هزار سال در سه دولت هخامنشی، اشکانی و ساسانی سرکوب می شد با ورود اعراب مسلمان این استعداد شکفته شد و هنوز صد سال از ورود اسلام نگذشته بود که هزاران دانشمند در رشته های مختلف علمی از ایران برخاستند و قرن دوم هجری قرن انفجار چشمه های علم بود در ایران، و دهها هزار کتاب علمی به رشتۀ تحریر درآمد، و این در حالی است که در عصر ترجمه یعنی قرن دوم که در جهان اسلام کتابها از زبانهای یونانی، ‌سریانی، عبری و سایر زبانهای روز دنیا به عربی برگردانده شدند، ابن ندیم در الفهرست تقریباً حدود پنج کتاب از ایران قبل از اسلام را معرفی می کند که از فارسی به عربی برگردانده شدند، و این دلالت می کند بر بی بضاعتی علمی ایرانیان قبل از اسلام. حکومت ساسانی یک حکومت سیاسی بود نه فرهنگی مثل کشورهای غربی که حکومت های فرهنگی و علمی نیستند و چنانکه هزار سال اروپائیان در مسائل علمی وابسته به مسلمانان بودند، و حتی با آثار خودشان توسط ایرانیان آشنا شدند و ایرانیان مسلمان کتابهای آنها را تحریر و تصحیح می کردند چنانکه برای صدها سال کتاب مجسطی بطلمیوس و هندسۀ اقلیدس به تحریر خواجه نصیرالدین طوسی در دانشگاههای غرب تدریس می شد، امروزه هم غربیان روی پای مسلمانان ایستاده اند و اگر دانشمندان اسلامی از آن کشورها خارج شوند و کشورهای اسلامی سرمایه های خودشان را از غرب بیرون بکشند سقوط غرب از لحاظ علمی و اقتصادی حتمی است .

در حالیکه از وقتی پای غرب به ایران رسید ، افول علمی ایران آغاز شد. ایران که با ورود اعراب مسلمان به اوج اقتدار علمی خود رسید، اما با ورود غربیان آن اقتدار از بین رفت. مگر همین غربیها نبودند که از بدو ورودشان به ایران هزاران جلد کتابهای علمی ما را دزدیدند و به غرب بردند و صدها هزار قطعه آثار باستانی ما را غارت کردند و زینت بخش موزه های خود نمودند و امروز هم تهاجم فرهنگی خود را بصورت گسترش شبکه های ماهواره ای انجام می دهند.

مگر همین اروپائیان متمدن نبودند که با هجوم به قارۀ تازه کشف شدۀ آمریکا دو تمدن بزرگ سرخپوستی بنام آزتِکها و اینکاها را نابود کردند و آن قدر سرخپوستان را کشتند که امروز نسل آنها در معرض انقراض است؟ و براستی اگر از دستشان برآید همان تهاجم ویرانگر را در حق ما نیز انجام خواهند داد.

جناب پروفسور!  به نویسندۀ مقالۀ پارسی را پاس داریم بفرمایید که شما یک لطف دیگر هم بفرمایید و کسروی مآبانه، نهضت «پاک زبانی» خود را به دواوین شعرای ایران هم سرایت دهید و تمام کلمات عربی را از دیوان حافظ برداشته، معادل فارسی آنها را بطوری که وزن و قافیه بر هم نخورند بجای آنها بگذارید و بعد ببینید که این اشعار حافظی که ما این همه در دنیا بدانها افتخار می کنیم جز تفاله ای خواهند بود؟

شما به خوبی واقفید که وقتی رایانه به ایران آمد با خود دهها کلمۀ انگلیسی هم آورد و قشر روشنفکر و تحصیل کرده، این کلمات را حتی در غیر ما وضع له نیز استعمال می کنند و هیچ نگرانی هم ندارند. اگر کُنه مطلب را بجویید می بینید این مخالفتها با زبان عربی به آنجا ختم می شود که زبان عربی زبان دین ماست و حضرات با دین مشکل دارند و الا اگر این افراد واقعاً به ایران و زبان فارسی علاقه مندند چرا خواستار پیراستن فارسی از کلمات اروپایی نیستند؟ این است که من اعتقاد ندارم که آنها ایران را دوست بدارند. بلکه اکثر روشنفکران ما دنبال هوسها و شهواتشان هستند و دین جلو شهوات را می گیرد و غرب جلو شهوات را باز گذاشته و طبیعی است که اینها با غرب مشکلی نداشته باشند، چنانکه مردم با حکومت معاویه که یک حکومت سکولاریسم به تمام معنا بود و دین را از سیاست و حکومت جدا می ساخت و مردم را در ارضای شهوات و هوسات خود آزاد می گذاشت هیچ مشکلی نداشتند و لذا معاویه چهل سال حکومت کرد، و اما حضرت امیرالمؤمنین (ع) که بشدت در جلو شهوات مردم ایستاده بود و می خواست با محدود کردن آزادی های شهوانی مردم، زمینۀ عروج روحانی آنها را بسوی حقیقت مطلق عالم یعنی ذات پاک خداوندی فراهم سازد، مردم در مقابلش ایستاده و با مشاکل عدیده ای که برایش فراهم کردند و سه جنگ نفس گیر را بر او تحمیل نمودند بیش از چهار سال  نتوانست حکومت کند.

جناب پروفسور!  شما خود قسمت مفید عمرتان و علمتان و فکر و اندیشه تان را در اختیار دشمن بزرگ و قدیمی ایران یعنی انگلستان قرار داده اید و حالا بعد از عمری خدمت خالصانه به آنها به ایران آمده اید و مدعی هستید که: ایرانیم، ایران زمین را دوست دارم، چیزی که بنده هرگز آنرا قبول نمی کنم.

آری! امروز اکثر ایراندوستان در ممالک فخیمه مشغول خدمت خالصانه بدانها هستند در حالی که همه می دانیم که دنیای غرب حداقل دویست سال است که دشمنی خود را با ایران ابراز کرده و سالها منابع ما را غارت نموده چه منابع طبیعی و چه منابع علمی و فرهنگی ما را.

چقدر فرق است بین شیخ فضل الله نوری رحمة الله علیه که چون او را برای اعدام می بردند از طرف سفارت انگلیس برایش پرچم انگلیس را آوردند که اگر این پرچم را بر روی خانۀ خود نصب کنی از اعدام محفوظ میمانی، و او گفت هفتاد سال در زیر پرچم اسلام زندگی کرده ام، اکنون به زیر پرچم کفر نمی روم و حاضر شد که اعدام شود ولی تن به ذلت ندهد، و بین روشنفکران و ایران دوستانی که فوج فوج به همین ممالک کفر می روند و افتخارشان این است که در اروپا زندگی می کنند یا از اروپا مدرک گرفته اند. لباسهای اروپائیان را می پوشند و سر و صورتشان را به طرز آنها آرایش می کنند و معماری خانۀ خود را از آنها تقلید می نمایند و کودکانشان را از روی کتب روانشناسی آنها تربیت کرده و آنگاه شعار می دهند که جانم فدای ایران، یا ایرانیم، ایران زمین را دوست دارم.

آقای پروفسور! در یکی از مجلات شما عکس عده ای از ملی گراها را دیدم مثل دکتر ورجاوند و عده ای دیگر که بر سر قبر مصدق رفته بودند و براستی اگر کسی آنها را نمی شناخت و عکس را به او نشان می دادی و می گفتی که آیا این عده ایرانی هستند یا اروپایی، نمی توانست تشخیص دهد که اینها ایرانیان ایران دوستی هستند که چنان در زیّ اجانب درآمده اند که تمایزشان از آنها محال بود.

پروفسور! کراواتی که لباس رسمی مردم دیار مغرب است بر گردن شما چه می کند؟ سئوالی را از شما می پرسم و از روی انصاف جواب دهید. اگر کراوات لباس رسمی مردم افغانستان یا آفریقا می بود باز هم شما ایران دوستان آن را می پوشیدید؟


 

شما که برای احیای ایران از زدودن کلمات عربی شروع کرده اید آیا می توانم از شما خواهش کنم که این کار را به زدودن کلمات اروپایی هم سرایت داده و از آنجا  به زدودن لباسهای اروپایی هم سرایت دهید و شما و همفکران شما تصمیم بگیرید که از یک روز خاص همگی با لباسهای محلی ایرانی بیرون آمده و به سر کارهایتان بروید. یعنی همان طور که عربها، ‌پاکستانیها، افغانیها، و ‌آفریقاییها با لباسهای رسمی کشور خود در مجامع بین المللی دنیا حاضر میشوند شما هم با لباسهای ایرانی حداقل در سر کار خود حاضر شوید؟

آری! در مجلۀ شما از احمد کسروی حمایت میشود زیرا در شعار «پاک دینیِ» خود میخواست ایران را از دین اسلام پاک کند و در شعار «پاک زبانیِ» خود زبان عربی را از زبان فارسی بپیراید و خلاصه همۀ دعواها بر سر دین است. جالب اینکه نویسندۀ آن مقاله سه نفر را در عصر حاضر جزء خدمتگزاران ایران برشمرده یکی احمدکسروی، یکی دکتر شریعتی و سوم پروفسور امین. چقدر ما ایرانیان در دنیا باید بر خود ببالیم که در عصری زندگی می کنیم که سه خدمتگزار داریم آن هم این سه بزرگوار. تعجب من از آنجا بود که سید احمد کسروی یک بی دین بود و در صدد اسلام زدایی بود در حالیکه شما خود را مجتهد و مفتی شریعت محمدی (صلی الله علیه و آله ) می دانید و نویسندۀ مقاله چه وجه اشتراکی بین شما و کسروی دیده که هردو را در یک ردیف آورده (و این حقیر را گمان برآنست که همان سید بودن و سلالۀ زهرا بودن را در شما دو نفر وجه مشترک دیده است و یا خدای نخواسته..... والله العالم بحقایق الامور.

جناب امین!  واقعاً متأسف شدم وقتی دیدم در صفحه ای از مجله تحت عنوان «اسناد و مدارک» عکس گواهینامۀ رانندگی خود و کارت پایان خدمت  و کارت ملی خود را چاپ کرده اید و به نظرم مفاخر شما ته کشیده که به چاپ گواهینامۀ رانندگی خود بعنوان سند افتخار اقدام فرموده اید.

چقدر متأسف شدم که در مجلۀ سربداران، (اختصاصیِ همایش امین، زمستان 88)، تحت عنوان «ستایشگران یا سپاسمندان امین» نام 95 نفر را آورده اید که شما را ستایش کرده و در مدح شما شعر گفته اند.

ای علامۀ بزرگوار و ای مفتی فقه جعفری و شافعی و مالکی و حنبلی و حنفی!  آیا از جدّت رسول خدا بتو نرسیده که «اُحثوا التراب علی وجوه المداحین» خاک بر روی ستایشگران بپاشید، و در مثنوی نخوانده ای که: «از وفور مدحها فرعون  شد»؟ اشعار عده ای از ستایشگرانت را در دیوانت خوانده ام و بعضی اشعار چنان ضعیف و بی محتوا هستند که یک آدم معمولی حاضر نیست آنها را بعنوان مدح خودش قبول کند چه رسد به یک پروفسور علامه(!). باز جای شکرش باقی است که اعتراف کرده اید که مرحوم امام نسبت به شما بیشتر مدح شده اند: «شاعران معاصر ایران برای پروفسور سید حسن امین بیش از هر شخص دیگری شعر  ساخته اند. تنها امام خمینی (ره) استثناء است که تعداد بیشتری از شاعران ایرانی در مدح و مرثیۀ ایشان هنرنمایی کرده اند» (نشریۀ سربداران ویژه نامۀ دکتر شریعتی و پروفسور امین، بهار 88) ولی جناب سید حسن عزیز! ایّدکَ الله تعالی فی الدارَین، بدان و آگاه باش که: «زین حسن تا آن حسن فرقی است ژرف». زیرا امام کسی بود که وقتی آقای فخرالدین حجازی از او ستایشی کرد چنان برافروخت که همانجا توبیخش نمود در حالیکه شما از مدح دیگران شکفته می شوی و در پوست خود نمی گنجی و دلیلش این است که هیچگاه جلو مداحان خود را نگرفته ای. بلکه همواره در صدد جمع آوری آثار آنها و به چاپ رساندن آنها هستی. آیا می خواهی بگویی که نفس تو از نفس آن ولیّ خدا بسی تواناتر است که او از شرّ نفس در هنگام مدح شدن بر خود ترسید ولی نفس تو چنان در حدّ نفس مطمئنه است که ابدا و اصلا از این مدحها از جا در نمیرود! شاید هم چنین باشد زیرا تو خود در حق خودت سروده ای:

هل من مبارز میزنم اندر مصاف  نفس دون            شیطان گریزد از میان هرجـا که مـن اردو زنم

رام است اندر چنگ من نفس شریر پر فتن           من چون مهار از عقل و فن بر این ددِ بدخو زنم

زهی خیال باطل و خوش خیالی جناب علامه!!! چرا که نفسی که همچون اژدهاست، کشتن آن تمنای هر خار و خسی نمی تواند باشد:

          هرخسی را این تمنا کی رسد                             موسئی باید که اژدرها کشد

براستی با وجود این همه محقق و دانشمند در ایران که شما حتی شاگرد بسیاری از آنها هم نمیشوی، چرا عده ای شما را اختصاص به مدح داده و برای شما ستایشگری می کنند؟ چرا هیچکدام از بزرگان نامآور ایران در صدد حفظ و جمع آوری شعر و نثرهایی که در مدحشان سروده می شد نبوده اند و فقط تا جایی که به یاد دارم شما در صدد این کار هستید؟

در همان نشریۀ سربداران (زمستان 88) ستونی بعنوان «رکوردها، اولینها و ترینها»، ‌چهل «ترین» برای خود آورده ای (البته از حدیث دیگران) و بعضی از آنها به قدری بی ارزشند که اصلاً نمی ارزند بعنوان رکورد در تاریخ ثبت شوند مثل:

«امین اولین حقوق دان است که مجسمۀ وی را درحیات وی ساخته اند».  «امین تنها ایرانی است که پُرترۀ او در حیات او به شیوۀ ویژۀ «پرداز» توسط بهترین استاد این فن (خانم ماهرخ وحیدنیا) در ردیف بزرگان تاریخی ایران همچون کوروش و امیرکبیر کشیده شده است». واقعا که «کفی بک فخرا هذه المطالب  الوضیعه»، و نیز:

«امین تنها ایرانی است که به رغم دیدار با امام خمینی در نوفل لوشاتو و داشتن همه گونه صلاحیت برای مناصب پس از انقلاب، با هواپیمای انقلابیون به ایران بازنگشت» و خوب شد که باز نگشت و الا مثل همفکرانش بنی صدر و قطب زاده که بازگشتند چه گلی میخواست بر سر ایران بزند؟ بله این ایرانی به ایران بازنگشت. اما به دامن دشمن ایران بازگشت و سالهای بسیار مشغول خدمت به آنها شد.

عزیز من!  به قول مولوی: «طعمۀ هر مرغکی انجیر نیست» در کنار آن ولیّ خدا و آن نفس قدسی بودن و در خدمت او بودن و در زیر پرچمی که او برافراشت برای ایران صادقانه و بدون نفاق خدمت کردن توفیقی است که به هر کس ندهند. مردی که نور توحید را که در قرن بیستم می رفت که در غرب و شرق فروکش کند برافروخت و هر چند جانهای بسیاری از این نور روشن شدند و به سوی خدایشان پرکشیدند، همچنین چشمه ای بسیاری از خفاشان را کور کرد و وجودهای مبتذلشان را به آتش کشید و بسوخت.

جناب امین! میگویند معرِّف باید اجلای از معرَّف باشد. آیا به راستی زنی معلوم الحال همچون شیرین عبادی را اجلای از خودت می دانی که در کنار او عکس می گیری و در مجله ات چاپ می کنی؟ آیا ماهیت این زن برای شما معلوم نشده که غربی ها به او جایزۀ صلح نوبل می دهند به شکرانۀ اینکه حقوق بشر را و حقوق زن را در ایران زیر سؤال برده و بدین سان بر جمهوری اسلامی خدشه ای وارد کرده است؟ گرچه جایزۀ نوبلی که رئیس جمهور آمریکا و رئیس جمهور اسرائیل مستحقین آن هستند بسیار بر شیرینی عبادی زیبنده است، و در کنار شیرین عبادی بودن و با او عکس گرفتن هم بر شما مبارک است. البته دور نیست که اگر می بینیم بین شما و این زن اجنبی و مورد محبت آمریکا، و بلکه بین شما و خود آمریکا سنخیت باشد. زیرا آن همه مدح هایی که شما از رئیس جمهور مفلوک آمریکا کرده اید و او را مظهر وجود یک نظام مردم سالار در آمریکا دانسته اید این ظن را به یقین بدل میکند که اول و آخر و ظاهر و باطن شما آمریکاست:
 

«اصالت و مشروعیت مردم سالاری در آبان 1387 با انتخاب آقای باراک حسین اوباما اولین رئیس جمهور رنگین پوست آمریکا یک بار دیگر به اثبات رسید. ملت ایران انتخاب آقای اوباما را نه تنها برای خود آمریکاییها بلکه برای دیگر ملتهای علاقه مند به دموکراسی از جمله ایران خودمان به فال نیک میگیرد».
 

بعد این پروفسور ایران دوست شروع می کند به درسهایی که مردم ایران باید از اوباما بگیرند و در آخر می گوید: « فهم من به عنوان یک شهروند ایرانی که با همۀ اقشار مردم در ارتباطم آن است که امروز ملت ایران به رغم تاریخ دراز آهنگ استبدادی، با عزم راسخ خواستار مردم سالاری به همان مفهوم و مصداق اوبامایی و ـ نه مردم سالاری دینی ـ است. تک تک مردم ایران با علاقۀ وافر اخبار رقابت انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا را پی می گرفتند و در دل خود به ملتی که با قانونمندی اوباما را به رهبری خود برگزیدند آفرین گفتند»!!!! (نشریۀ سربداران زمستان 88)

و تعجب از این است که میگویند در ایران آزادی بیان نیست ، و براستی که جا دارد که انسان از غصۀ شنیدن و خواندن این سخنان توهین آمیز یک ایرانی که ایران زمین را دوست دارد بمیرد. من کاری ندارم به اینکه دهها میلیون نفری که در سراسر ایران در راهپیمایی 22 بهمن شرکت می کنند بر حقند یا باطل، ولی حداقل این مطلب هست که شعار همۀ آنها بلا استثنا مرگ بر آمریکا و مرگ بر اوباما است و چطور ادعا می نمایید که تک تک مردم ایران....

آری چنان استبداد رأی در شما قوت دارد که اصلا نمی گذارد شما اعتقادات دهها میلیون ایرانی را بشنوید و آمریکا با وجود آدمهایی چون شما این همه خباثتها را در حق این مردم مظلوم می کند زیرا به وجود پایگاههای فرهنگی خود یقین و اطمینان کامل دارد. در حالیکه می خواهم بپرسم که حکومتهای قبل از اسلام در ایران بر پایۀ دموکراسی آمریکایی بودند یا سیستم حکومتی اسلام چنین اقتضایی را دارد؟

جناب امین!  بسیاری از خواص را در سبزوار و تهران و شهرهای دیگر دیده ام که با آثار شما آشنا بوده و از این خودستاییهای شما بسیار ناراحت بوده اند. مگر مرحوم مولوی عربشاهی از دوستان و همکاران و اقوام شما نبود که واقعاً مرد علم و فضیلت و معرفت بود ولی یک بار در جایی خودستایی نکرد با اینکه فضائلش اگر از شما بیشتر نباشد، کمتر نبود. مجلها ی را انتشار می دهید و عده ای ستایشگر و مداح را پیرامون خود گرد آورده اید که آنها شما را مدح می کنند و شما پدرتان و خاندان امین الشریعه را مدح می کنید و اخوی محترم را مدح می کنید و ایشان را جزء مراجع تقلید شیعیان جهان معرفی می نمایید و مدح پدرتان را در حق خودتان را منتشر می کنید و قِس علیهذا فعلَلَ و تفعلل.

جناب علامه!  اگر یادتان باشد دو سال پیش به من فرمودید که برای مجله تان مقاله بنویسم و شما چاپ می کنید. ولی من هیچگاه مقاله برای آن مجله نفرستادم و تنها علت آن این بود که چنان مجله را از لحاظ محتوای علمی ضعیف می دیدم که جایی برای خودم نمی دیدم. براستی در مجله ای که مرجعی عظیم الشأن هتاکی شود و شخصیت حقیقی و حقوق افراد پایمال  شود جای من است ؟ آیا در مجله ای که جوانان ناپخته برای مولانا مقاله بنویسند جای من است؟

جناب پروفسور!  شما خوب می دانید که سالهاست در دارالمؤمنین سبزوار (صانها الله عن الحدثان و تطاول الزمان) به تفسیر مثنوی مشغولم و شاید برای اولین بار کاری کرده ام که هیچکس نکرده و آن اینکه مثنوی را بر بالای منبر برده ام و در روی منبر تفسیر مثنوی می کنم که خشم خیلی ها را برافروخته است. مضافاً به اینکه حدود بیست سال در حوزۀ علمیه قم ( ابقاها الله لحفظ ثغور المذهب الحقه) به تحصیل فقه و فلسفه و عرفان مشغول بوده ام و از بهترین فقها  و فلاسفه و عرفای زمان خودم بهره برده ام، و اکنون مقاله ای بنویسم که درکنار مقالۀ یک جوان ناپخته در علم چاپ شود ؟ من که شهوت شهرت ندارم و دنبال ستایش و مدح دیگران نیستم که بخواهم از هر فرصتی برای به شهرت رساندن خودم استفاده کنم هرچند که آن فرصت، نوشتن مقاله ای باشد در مجلۀ «ستایشنامۀ امین» یا بقول خودتان «حافظ».

در پایان، جناب پروفسور! در این کشور محققان، پژوهشگران و اندیشمندان بسیاری، خاموش و سربزیر به دنبال کارهای تحقیقاتی خود هستند و اصلاً دنبال این نیستند که عده ای را دور خود جمع کنند تا آنها مدحشان کنند و ثنایشان گویند و مسلماً  آنها بر شما اگر نخندند، ترحم می کنند و افسوس می خورند که بعضیها دل به چه چیزهایی خوش کرده اند.

در آخر شما را وصیت می کنم که نسبت به افرادی که در این شماره یا شماره های قبلی نسبت بدانها افترا و هتاکی و اهانت شده از خودشان یا بازماندگانشان حلالیت بطلبید که در قیامت مسلماً  معذب خواهید بود لو کنتم تعقلون.

جناب پروفسور! ما سالهاست که با یکدیگر دوستی و آشنایی داریم  و حتی دو سال پیش قسمتی از فیلمی که درمورد سرگذشت خودتان تهیه می کردید در منزل بنده فیلمبرداری شد. من سالهاست که با خواندن آثار شما، با دیدن همین مسائل رنج می برم ولی به حرمت دوستی فیما بین چیزی نگفتم. ولی با دیدن این شماره به راستی نتوانستم طاقت بیاورم، مضافاً به اینکه بسیاری از معتبرین سبزوار را دیدم که با دیدن این شماره به شدت بر علیه شما افروخته بودند و اگر باور ندارید که اینها سخنان و درد دلهای من تنها نیست، چنانکه خود آن بزرگواران قول داده اند صورت اسامی آنها را با امضای خودشان در ذیل نامه ای ارائه می دهم . گرچه می دانم که اگر این نامه به دست مداحان و ستایشگران شما برسد مرا نیز همچون عموی بزرگوارم جناب آقای حسن مروجی از تهمت ها و هتاکی های خود بی نصیب نخواهند گذاشت ولی چه می شود کرد که: «دشمن روزند این قَلابکان». خداوند متعال ما و شما را از شرّ تسویلات نفس دور نگه دارد، و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین.           

 

                                                                             والسلام علی من اتبع الهدی

                                                                              حمید مروّجی 28 / 3 /90

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد