خس و خاشاک سبز هم به زباله دان تاریخ پیوست
جنبش سبز کسانی بودند که به حمایت از میرحسین (این سفارش شده خاص رئیس دولت اصلاحات) به میدان آمده بودند اما آنان برای ادامه مسیر فاقد یک رهبر قدرتمند، شجاع، تصمیمگیر و مورد پذیرش همگانی بودند که بتواند آنان را ساماندهی و هدایت کند
انتخابات پرحاشیه دهم ریاستجمهوری با تمام مباحث 8 ماه گذشته یک واژه جدید را وارد ادبیات سیاسی جامعه ایران کرد؛ واژهای تحت عنوان «جنبش سبز». این جریان تجمعی از برخی حامیان میرحسین موسوی در انتخابات بود که نماد سبز را برای خود انتخاب کرده بودند تا به نوعی پوششی همگانی برای هویتهای ناهمگون آنان باشد.
راستی اگر این نماد سبز نبود حامیان موسوی را با چه هویت و نمادی میتوانستیم بشناسیم. اعضای این فرقه را بایستی مظروف این ظرف برشمرد اما معیاری که بتوان آنان را از دیگران متمایز کرد و آنان را در قالب یک گروه، جمعیت، جنبش یا نهضت جای داد وجود خارجی ندارد.
هر حزب و تشکلی در هنگام تأسیس مرامنامه، اهداف و راهبردهای خود را ترسیم میکند تا بتواند مسیر حرکتی خود را با آن مشخص کند حال اگر از اعضای جنبش سبز این سؤالات را بپرسی آیا قادر به پاسخ آن خواهند بود یا سفسطه خواهند کرد.
دروغ، بهانه استمرار جنبش سبز پس از انتخابات
«پیروز انتخابات 40 میلیون شهروندی هستند که در انتخابات شرکت کردند. حال یکسری خس و خاشاک این گوشهها سر و صدا میکنند را نباید خیلی توجه کرد.» این جملهای بودکه احمدینژاد روز 24 خردادماه در جشن پیروزی عنوان کردکه یکباره تمامی رسانههای غربی و پیاده نظام آنان در داخل رئیسجمهور را متهم کردند که به حامیان موسوی خس و خاشاک لقب داده و این امر سرسلسله حضور آنان در 25 خردادماه و روزهای بعد از آن بود. اما این تنها دروغی نبودکه به خورد حامیان موسوی داده شد تا آنان را در صحنه نگه دارند.
کشتهسازیهای جعلی، ماجرای تجاوز به اغتشاشگران در کهریزک، قتل مشکوک نداآقا سلطان و به دنبال آن هجمه بسیار سنگین غرب علیه ایران، خداجو خواندن عدهای بهایی و اوباش که روز عاشورا را به آشوب کشاندند، فقط نمونهای از دروغهایی است که طی چند ماه گذشته سرداده شده که این جنبش وصلهای از هم نپاشد.
فقدان رهبری مشکل ادامه راه جنبش
جنبش سبز کسانی بودند که به حمایت از میرحسین (این سفارش شده خاص رئیس دولت اصلاحات) به میدان آمده بودند اما آنان برای ادامه مسیر فاقد یک رهبر قدرتمند، شجاع، تصمیمگیر و مورد پذیرش همگانی بودند که بتواند آنان را ساماندهی و هدایت کند. پس از خطبههای رهبر انقلاب در 29 خردادماه عملاً شیرازه این جنبش که بسیاری از آنان دغدغه نظام و دین را داشتند و در انتخاب بین ولایت فقیه و موسوی، جانب ولایت فقیه را گرفتند، پاشیده شد. از روز 30 خرداد به بعد بایستی این مثلاً جنبش را یک «گروهک» نامید؛ گروهکی که در خوشبینانهترین حالت توانسته است 20 الی 30 هزار نفر جمعیت ایران 74 میلیونی رابه صحنه آورد که همان جمعیت نیز اکنون برای آنان به یک رویا تبدیل شده است. کما اینکه پس از قریب یک ماه تبلیغات سنگین یکدهم این جمعیت را نیز نتوانستند به صحنه 22 بهمن آورند تا خوراک رسانههای غرب را فراهم کنند. آنان از یکسو کروبی را با رتبه پنجم آرا پس از آرای باطله در کنار خود میدیدند که همچون طفیلی خود را به این جمعیت پیوند زده بود و از سوی دیگر موسوی را داشتند که هرازگاه با یک تز جدید آنان را سردرگم میکرد. بدون اینکه فاقد هرگونه شخصیت کاریزمایی برای جذب جوانان و مردم باشد. مدیریت میرحسین را بایستی در بیانیههای احساسی، تند و فاقد منطق او خلاصه کرد که به مناسبتهای ملی و مذهبی ملت ایران منتشر میشد و خواستار ادامه حضور سبز (!) حامیان میشد.
راهبرد انگلی برای عرض اندام
هر جنبش دارای یک هویت مستقل است که با مؤلفههای مشخص میتوان آن را از سایرین تمییز داد اما جنبش سبز به جز نماد ظاهری سبز فاقد حتی یک مؤلفه خاص خود است. جلوههای اصلی حضور آنان طی چند ماه اخیر را باید در روزهای «قدس»،«13 آبان»، « 16 آذر» و «روز عاشورا» دانست که همگی مناسبتهای ملی یا مذهبی مردم ایران هستند و در هر کدام از آنان مردم به یک بهانه در خیابانها حضور دارند. در بیشتر آنان به صورت راهپیمایی و در آخرین آن به صورت دستههای عزاداری. این جنبش همچون یک انگل از این مناسبتها استفاده کرده و با گره زدن خود به ملت سعی دارد از پتانسیل عظیم مردمی بهرهبرداری سیاسی کند چرا که اگر آنان در روزهای معمولی در خیابانها حضور یابند، جمعیت اندک آنان خود اعضا را نیز شرمنده خواهد کرد تا چه برسد به دیگران.
از نقد درون نظامی تا تقابل
اگر بخواهیم سیر حرکت فرقه سبز را به دو مرحله خاص تقسیم کنیم، این نقطه افتراق روز جهانی قدس است. تا قبل از راهپیمایی این روز گروهی از مردم این جنبش را نهایتاً یک جنبش اعتراضی به دولت، برخی نهادهای نظام و نهایتاً به برخی سیاستها میدانستند اما با شعارهای ساختارشکنانه آن روز مانند «استقلال آزادی جمهوری»، «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» و شعار علیه ولایت فقیه عملاً این گروهک از یک جنبش اعتراضی به یک گروه محارب همانند سازمان منافقین تبدیل شد که حتی واکنش همفکران خود را به همراه داشت.
انتقال به موزه تاریخ
اگر روزهای ابتدایی خرداد را نقطه تولد جنبش به اصطلاح سبز موسوی بدانیم نقطه مرگ رسمی آن به اتفاق بسیاری از کارشناسان 22 بهمن امسال بود که با وجود تبلیغات دهها رسانه حتی نتوانستند یک پرچم سبز را در جمعیت چند میلیونی مردم تهران بلند کنند و هویت خود را حتی به رخ یک دوربین غربی بکشند تا بتوانند نتیجه بگیرند که هنوز جنبش سبز نفس میکشد. اگر روزی حزب توده در این سرزمین میدانداری میکرد، اگر روزی سازمان مجاهدین خلق در خیابانهای شهر دست به آشوب میزد، اگر روزی گروهکهای جداییطلب عرض اندام میکردند اما امروزه از آنان به جز «یک نام» بیشتر باقی نمانده، 22 بهمن امسال را نیز بایستی روز سپردن جنبش سبز به «موزه تاریخ» دانست.