سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ خامنه ای                                                            حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُــمْ خامنه ای
سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ خامنه ای                                                            حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُــمْ خامنه ای

سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ خامنه ای حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُــمْ خامنه ای

خبری سیاسی تحلیلی

>>راز و رمز مواضع بزرگترین بازنده انتخابات دهم

پایان پدر خوانده! 

 

 

 

بازنده بزرگ انتخابات دهم کیست؟ برخی میرحسین موسوی را موصوف این صفت می‌دانند؛. پاره‌ای دیگر از تحلیل‌گران، آقای هاشمی رفسنجانی را بازنده بزرگ انتخابات دهم ریاست جمهوری قلمداد می‌کنند. اما از چند منظر مهم بزرگترین بازنده انتخابات دهم را می‌توان سید محمد خاتمی، رئیس‌جمهور سابق نامید

بازنده بزرگ انتخابات دهم کیست؟ برخی میرحسین موسوی را موصوف این صفت می‌دانند؛ از آن رو که بعد از 20 سال اعتزال سیاسی، نخست‌وزیر چپ مزاج دهه 60 در اولین بخت آزمایی مردمی با چنان «نه» ناباورانه‌ای از جانب ملت مواجه شد که شاید 20 سال گوشه‌نشینی دیگر لازم باشد تا او را از این شوک تلخ خارج سازد. پاره‌ای دیگر از تحلیل‌گران، آقای هاشمی رفسنجانی را بازنده بزرگ انتخابات دهم ریاست جمهوری قلمداد می‌کنند. به اعتقاد آنان، آقای هاشمی گرچه در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم بسان موسوی و از همان کاندیدای جوان رقیب – احمدی نژاد- شکست فاحشی خورد اما سابقه و نفوذ طولانی مدت سیاسی او موجب شد تا همچنان به عنوان یک وزنه جدی در عرصه سیاست مورد توجه باشد. با این وجود، هاشمی با ریسک بزرگ حمایت همه جانبه از میرحسین در انتخابات ریاست جمهوری و قرار دادن همه سرمایه سیاسی خود در سبد کاندیدای مغلوب، به طرز فاحشی از عمق اعتبار و نفوذ خود کاست. گرچه دو تحلیل فوق با توجه به واقعیات صحنه سیاسی، بخشی از حقیقتند، اما از چند منظر مهم بزرگترین بازنده انتخابات دهم را می‌توان سید محمد خاتمی، رئیس‌جمهور سابق نامید. شاید از همین روست که امروز بیش از هر کسی دیگر، هم اوست که تلاش می‌کند تا آب رفته را به جوی بازگرداند و با حرکت‌های ‌سینوسی و مواضع زیگزاگی، به بازسازی خود بپردازد.

 

سید امیر هاشمی آرا

 

خاتمی کاریزما

موسوی نخست‌وزیر دهه 60 گرچه به دلیل بروز برخی صفات شخصی در گذشته و مواضع خود در دهه 60 نوستالوژی جماعتی از چپ‌های ‌سنتی به شمار می‌آمد، اما نفوذ معنوی موسوی در جریان چپ بعد از دوره دوم خرداد تا حدود زیادی از دست رفت و به رغم احترام ظاهری که جبهه اصلاحات به او می‌گذاشت، عملاً فاقد جذابیت‌های ‌لازم، خصوصاً برای نسل جدید اصلاح طلبان بود. مضافاً اینکه موسوی از بدو ورود به عرصه انتخابات ریاست جمهوری هیچ حرف تازه‌ای که طلیعه گفتمان جدید باشد ارائه نکرد و اگر نبود برخی مصلحت سنجی‌های ‌سیاسی، شاید بسیاری از فعالان اصلاح طلب نیز به او گرایش پیدا نمی‌کردند. هاشمی رفسنجانی نیز به رغم سوابق طولانی خود در مدیریت کشور، از گذشته فاقد ویژگی کاریزماتیک و محبوبیت ویژه مردمی بوده است. این مطلب را می‌توان با نگاهی به سیر آرای او در ادوار مختلف مجلس و ریاست جمهوری مشاهده کرد. همچنین هاشمی رفسنجانی را کسی به عنوان مبدع یک گفتمان با شاخص‌های ‌ویژه نمی‌شناسد. او همواره در میانه میدان دو جناح چپ و راست و اصلاح طلب و اصولگرا حرکت نموده و در هیچ مقطعی نماد گفتمانی محسوب نشده است. اما سید محمد خاتمی، به نوعی از دو ویژگی فوق برخوردار بوده است، یعنی در مقطع دوم خرداد 76 بنا به دلایلی – شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن مقطع و نیز ویژگی‌های ‌شخصی – او توانست آرای بالایی از ملت را به خود جلب نموده و تا سالیان متمادی چهره‌ای کاریزماتیک از خود به نمایش بگذارد. گرچه بخش عمده‌ای از این وجه کاریزمایی ناشی از تبلیغات گسترده و پروپاگاندای رسانه‌های ‌اصلاح طلب بود اما در هر حال برای مدتی این وجه برای سید محمد خاتمی تثبیت شد.

توشه اصلاحات

از سوی دیگر خاتمی از مقطع دوم خرداد 76 به بعد با طرح شعارهایی چون توسعه سیاسی، جامعه مدنی، تکثر سیاسی و. . . توانست وجهی تئوریک از خود به نمایش بگذارد. گرچه تقریباً تمامی آنچه خاتمی به عنوان گفتمان جدید جریان چپ سابق – و اصلاح طلب لاحق- مطرح می‌کرد، ترجمه فارسی آموزه‌های تئوریسین‌های ‌لیبرال – سرمایه سالاری غربی بود، با این وجود به دلیل طرح آن‌ها در حوزه عمومی کشور، به عنوان گفتمانی جدید قلمداد گردید که از جانب خاتمی مطرح شده است. طرفه اینکه حتی عنوان اصلاحات را نخستین بار خاتمی مطرح نکرد بلکه این اصطلاح توسط روزنامه‌های ‌زنجیره‌ای ابداع گردید اما خاتمی بر همین موج سوار شد و عملاً مفهوم گفتمان اصلاحات را به نام خود ثبت نمود. بدین ترتیب با این دو ویژگی – صاحب گفتمان و کاریزمای مردمی بودن – خاتمی جایگاه منحصر به فردی را در عرصه سیاسی کشور برای خود تصور و ترسیم کرد.

در مسیر افول

با افول سیاسی جریان اصلاحات و برآمدن نسل نوین اصولگرایان از سال‌های ‌ابتدایی دهه 80 جایگاه فوق الذکر خاتمی نیز دچار نقصان گردید به گونه‌ای که حتی زمزمه عبور از خاتمی در دل جریان اصلاحات به گزینه‌ای جدی تبدیل شد. حمایت تلویحی خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 از کاندیدای مغلوب یعنی هاشمی رفسنجانی نیز به تنزل جایگاه خاتمی کمک کرد. با این وجود خاتمی هنوز جایگاه پیشین را برای خود متصور بود. شاید به همین دلیل بود که در انتخابات دوره سوم شوراها در سال 85 و انتخابات مجلس در سال 86 حلقه اطراف خاتمی او را مجاب نمودند تا لیست جریان دوم خردادی ذیل نام و عنوان او به صحنه این دو آزمون سیاسی قدم بگذارد. اقدام ریسک گونه‌ای که با شکست سنگین لیست «یاران خاتمی» در هر دو انتخابات، طلیعه شکست نهایی خاتمی را آشکار ساخت.

البته خاتمی ناکامی خود در این دو انتخابات را این گونه تحلیل کرد که ربطی به شخص خود او نداشته است و اگر خود او به میدان می‌آمد، نتیجه به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. همین تحلیل بود که موجب گردید تا خاتمی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم وسوسه شود تا شخصاً وارد صحنه شده و جایگاه مخدوش شده را بازسازی نماید. او بعد از چند ماه کش و قوس نهایتاً اعلام کاندیداتوری کرد. اما از همان ابتدا یک شرط ضمن عقد برای نامزدی خود گذاشت و آن موضوع «یا من یا میرحسین» بود. گویی او برای بخت آزمایی خود در انتخابات در تردید به سر می‌برد.

بازسازی پشت صحنه

شاید نتیجه نظرسنجی‌هایی که بدون واسطه به خاتمی می‌رسید تردید‌های ‌او را بیشتر و بیشتر کرد تا جایی که او در جلسه مجمع روحانیون مبارز به صراحت اعلام کرد مشکل من در انتخابات، مسأله رأی است. من برای پیروزی بر احمدی‌نژاد نیاز به این دارم که حداقل هفت یا هشت میلیون بیش از او رای داشته باشم و اکنون چنین شرایطی وجود ندارد. بدین ترتیب، رئیس‌جمهور پیشین درصدد برآمد تا به گونه‌ای دیگر وارد عرصه بخت آزمایی و بازسازی جایگاه خود شود. او با اعلام حمایت از کاندیداتوری موسوی تلاش کرد تا ضمن بالا بردن شأن خود به عنوان رهبر جریان اصلاحات، سهم خود را در پیروزی محتمل موسوی بالا ببرد. به همین دلیل بود که ستادهای اصلاح طلبان در تهران و شهرستان‌ها به همان اندازه که پوسترهای موسوی را پخش می‌کردند، تصاویر خاتمی را نیز به در و دیوار الصاق می‌نمودند تا این گونه قلمداد شود که اولاً موسوی ذیل سایه خاتمی است و ثانیاً پیروزی موسوی، پیروزی خاتمی است.

بازنده بزرگ

اما از بخت بد رئیس‌جمهور سابق، کاندیدای مورد حمایت او – که توهم پیروزی صددرصدی داشت- با نتیجه‌ای فاحش از رقیب شکست خورد تا شرنگ تلخ ناکامی برای آخرین بار در دهان خاتمی ریخته شود و او پس از کشمکشی طولانی بپذیرد که بر جایگاه کاریزماتیک او برای همیشه از جانب مردم مهر ابطال نقش بسته است. از این منظر بازنده بزرگ انتخابات دهم ریاست جمهوری، سید محمد خاتمی بود که پس از این آزمون بزرگ، دیگر با چهره کاریزماتیک خود وداع گفته و محبوبیت مردمی او به افسانه بدل گشته است.

بر باد رفته

اما شکست بعدی و مهم تر خاتمی در انتخابات دهم و حوادث بعد از آن، پایان گفتمان او یعنی«اصلاحات» بود. حقیقت این است که خاتمی خود را پدر معنوی گفتمان و جریان موسوم به اصلاحات می‌داند. او چند ماه قبل از انتخابات دهم نیز طی سه جلسه در بنیاد باران به تبیین ویژگی‌های ‌هویت اصلاح طلبی پرداخت تا این گفتمان را به عنوان موتور محرکه و گفتمان غالب این انتخابات معرفی کند. اما اتفاقی که در حین انتخابات و حوادث بعد از آن افتاد، عملاً هویتی به نام اصلاح‌طلبی را کاملاً کنار گذاشته است. اکنون موجود ناقص الخلقه‌ای به نام «جنبش سبز» جایگزین هویت اصلاح طلبی (به پدرخواندگی خاتمی) شده که بسان کرباسی چهل تکه است که هیچ مرز هویتی مشخصی ندارد و از سلطنت طلب و لائیک و سکولار و اصلاح طلب و. . . خود را مالک و پیرو آن می‌شمارند.

هر تحلیل‌گر سیاسی به خوبی می‌داند که چنین موجود بی هویت و وصله پینه دوزی شده‌ای که برآمده از توهمات پست مدرنیستی برخی مشاوران میرحسین موسوی است توان ادامه حیات نداشته و اجزای ناهمگون آن به سرعت از هم گسیخته می‌شوند، کمااینکه در همین شرایط کنونی این اتفاق افتاده است به گونه‌ای که اتاق فکر 5 نفره این جنبش شترگاوپلنگی در خارج کشور هر یک سازی جداگانه می‌زنند و نمایندگان آن در داخل کشور نیز هیچ یک نمی‌دانند که چه می‌خواهند. با این تفاصیل، خاتمی در قمار بزرگ انتخابات دهم، هویت گفتمانی که مالکیت معنوی آن را به نام خود ثبت کرده بود (اصلاحات) را باخت و اکنون بر فراز این مرداب خشک شده، پرچم چهل تکه‌ای به نام جنبش سبز می‌بیند که نه با او نسبتی دارد و نه امیدی به تداوم اهتزاز آن می‌رود. از این روست که سید محمد خاتمی امروز بیش از همه نگران است. نگران جایگاه مردمی از دست رفته خود و نگران میراث گفتمانی برباد رفته خود. بر همین مبناست که او این روزها به تکاپویی شدید افتاده است. از جنبش سبز نامی نمی‌برد و مدام از اصلاحات می‌گوید. شعار مردم، مردم را یک لحظه از زبان نمی‌اندازد. نامه می‌نویسد و نامه تکذیب می‌کند. با هنرمند و سیاستمدار دیدار می‌کند، یعنی که هنوز من هستم. شعار جمهوری اسلامی سر می‌دهد که پل‌های ‌شکسته توسط یاران نادان را درست کند.
اما با این همه، رئیس‌جمهور پیشین باز هم دچار تناقض و گرفتار تضاد درونی است. او نه راه پیش دارد و نه راه پس. نه می‌تواند صریح به اشتباه یارانش اعتراف کند چون به خیانت متهم می‌شود و نه می‌تواند موضع صریحی چون همفکران خود بگیرد چون به فراست دریافته است راهی که می‌روند به ترکستان است. او دوباره به مواضع دوپهلویی بازگشته است که در واپسین سال‌های ‌ریاست جمهوری اش دچار شده بود. مرد دودله‌ای که بین ماندن یا رفتن نمی‌داند کدام را انتخاب کند. او سرمایه سیاسی و گفتمانی اش را به ثمن بخس به باد داد و اکنون مردد است که به کدام سو برود. شاید او کورسویی از امید را برای بازگشت به جایگاه قبلی متصور است و به همین دلیل به مواضع متناقض روی آورده است. مرد مردد بازنده بزرگ این دوران است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد