سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ خامنه ای                                                            حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُــمْ خامنه ای
سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ خامنه ای                                                            حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُــمْ خامنه ای

سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ خامنه ای حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُــمْ خامنه ای

خبری سیاسی تحلیلی

>>محمد ایمانی

۷بطن فطنه 

مجادله و بگومگو یکی از پیامدهای فتنه است. چنان می شود که در بحبوحه جنگ جمل حارث بن حوت (عضو بعدی فرقه خوارج) گریبان امیر مؤمنان علی علیه السلام را بگیرد و با لحنی انکاری و اعتراضی بپرسد چرا باید با مسلمانانی که مثل ما نماز می خوانند و دیروز با ما در یک جبهه بوده اند بجنگیم؟ یا در بحبوحه جنگ تحمیلی صفین، جماعتی فریب خورده به جای اینکه نیزه و شمشیر را حواله آغازکنندگان جنگ کنند، تیزی سلاح و تندی زبان خویش را جانب امام بگیرند که چرا به مذاکره و حکمیت و مصالحه تن نمی دهی تا غائله بخوابد؟ فتنه چنان فضا را غبار آلود می کند

که یکی از آن ساده دلان خیرخواه، از خود نمی پرسد چه کسانی سر به شورش گذاشتند و جنگ جمل یا صفین را تدارک کردند؟ خوارجی که نطفه حیرت در جانشان از جنگ جمل بسته شد و در صفین به پدیداری شورش در جبهه خودی منجر شد، آن قدر مروت نداشتند که به مقتدای خویش بگویند حق با تو بود و ما خطا کردیم و اکنون پشیمانیم. گفتند یاعلی همه با هم خطا کردیم و تو نیز باید توبه کنی که به حکمیت تن دادی! عاقبت نیز بر مولا شمشیر کشیدند و امام مجبور شد «چشم فتنه» را درآورد در حالی که نیک می دانست این جماعت آلت فعل فتنه گرانند.
چه می شد کرد با جماعتی یاغی و شورشی که به هیچ صراطی مستقیم نشدند، به جای عذر تقصیر سر به لجاجت و عناد گذاشتند، با بریدن از معیار حق (ولایت) تن به اجتهادهای بدعت آلود دادند و تا آنجا پیش رفتند که اگر خرمایی از نخل کسی در کوچه می افتاد و یکی از آنها آن خرما را می خورد، آن دیگری می گفت باید از صاحب نخلستان حلالیت بطلبی اما همان ها در معابر و راه ها هر جا کسی رامی یافتند که محب علی بود، حکم به حلیت خون وی می دادند ولو آن شخص، زنی باردار باشد! امام قبل از همه این حوادث تلخ به حارث بن حوت فرمود: «تو کوته بینانه نگریستی نه عمیق و ژرف اندیشانه. تو حق را نشناخته ای تا بدانی یاران آن چه کسانی هستند و باطل را نشناخته ای تا بفهمی اصحاب آن کدام گروهند.» همه مسئله این بود که راه کج کردگان امتیازطلب همچنان نقاب حق بر چهره داشتند و جماعت را به اشتباه می انداختند حال آن که عملشان عین امتیازخواهی، جاه طلبی، یاغی گری و فساد فی الارض بود. وقتی برخی صحابی پیامبر(ص) این بدعت را نهادند، منافقین کافری چون پسر ابوسفیان هم که به مرحمت رسول خدا(ص) از مرگ رسته بودند جسارت پیدا کردند از «معبر» گشوده شده به واسطه صحابی رجعت طلب شبیخون بزنند.
فتنه ای که 7 ماه پیش به بهانه انتخابات رخ نمود، اسباب بگومگو و مجادله های فراوان شد چه آن که اغلب در سطح بطن اول یا دوم ماجرا متوقف ماند. گم شدگی ملاک سنجش (ولایت حق و حاکمیت قانون) یک معضل اساسی بود و ندیدن 7 بطن و لایه فتنه معضل عمده بعدی. لایه های عمیق تر فتنه را ندیدن، اسباب بدفهمی های فراوان شد گویی که دعوا بر سر این یا آن نامزد است. درست ندیدن این 7 بطن و 7 لایه همچنان حیرت آور است و هرچه لایه ها و بطن اصلی بهتر فهمیده شود، چاره جویی و درمان زخم، کاری تر و قطعی تر خواهد شد.
ظاهر ماجرا - بطن اول- این بود که در یک رقابت انتخاباتی بر سر نتیجه اختلاف افتاد و گروهی از مردم در میان التهابات و شایعات ایجاد شده، به اعتراض در خیابان فراخوانده شدند. بطن دوم، نامزدهای ناکام و 2 رئیس جمهور سابق بودند که ادعا کردند در انتخابات تقلب شده و به کشاندن شماری از حامیان به خیابان روی آوردند. لایه و بطن سوم شماری از اطرافیان خاص حلقه و لایه دوم بودند که با آمیزه ای از تعصب و فرصت طلبی به ذهنیت سازی و تحریک عواطف (مثبت یا منفی) رجال لایه دوم می پرداختند، چیزی مثل نقش عبداله بن زبیر. امیر مؤمنان فرمود: «زبیر پیوسته با ما اهل بیت بود تا اینکه پسر شوم و نامبارکش عبداله پا به سن جوانی گذاشت.» لایه چهارم جریان نفاق جدید بود که با تشکیل حزب (باندهای قبیلگی سیاسی)، تعصبات باندی را جای حق نشانده و انحراف در عمل تدریجاً آنها را به بریدن از انقلاب و نفاق کامل کشانده بود. این لایه از یک سو با لایه پنجم مرتبط بود و از آن الهام می گرفت و از سوی دیگر به اعتبار وسعت و قدرت خود، لایه های سوم و دوم را متأثر از خویش می کرد. طیفی از عناصر فعال در احزاب مشارکت، کارگزاران، سازمان مجاهدین، اعتماد ملی- و برخی دستگاه ها- در این لایه قرار می گیرند. بطن پنجم فتنه، جریان نفاق قدیم (گروهک های گوناگون) است که پرده نفاق آنها با توجه به حوادث 40-30 سال اخیر پاره شده و فعالان آن، ضدانقلاب تابلودار و بعضاً محارب تلقی می شوند.
بطن ششم سابقه کمتری از لایه پنجم دارد اما به چند دلیل برای لایه هفتم و اصلی مهم تر است1.- در پیمودن راه های اثبات سرسپردگی به اجنبی، رکوردزده و از لایه های پنجم و چهارم پیش افتاده است 2- مانند لایه پنجم لو نرفته تا به اندازه آنها حتی در میان بی خبرترین طیف های مردم نفرت انگیز باشد 3- تا این اواخر مدعی روشنفکری محض و کار فکری و فرهنگی و نظری بوده و با وجود ماهیت رادیکال سیاسی، تظاهر به روشنفکری و نقادی کرده است 4- مدعی همزمان عنوان ترکیبی «روشنفکری دینی» است و با وجود اینکه طی دهه گذشته به ویژه یکساله اخیر هجمه های اساسی به اصل نبوت، امامت، ولایت فقیه، انقلاب و جمهوری اسلامی داشته اما هنوز خود را دیندار و حتی طرفدار جمهوری اسلامی - البته بدون امام خمینی و ولایت فقیه!- معرفی می کند 5- بیشترین ارتباط ارگانیک و عملیاتی را با اتاق فکرهای ناتوی فرهنگی و شبکه جاسوسی مثلثی (سیا، اینتلیجنس سرویس موساد) دارد 6- اختصاصا حلقه وصل لایه پنجم با لایه چهارم و موجب آشتی تدریجی آنها طی 2 دهه اخیر بوده بلکه در برخی نقاط با این دو حلقه پنجم و چهارم متداخل است. عناوینی نظیر حلقه «کیان» و «راه نو» تا حدودی معرف حلقه ششم هستند هر چند که همه آن را بازگو نمی کنند. این حلقه اخیرا با بیانیه موسوم به بیانیه پنج نفره کوشید خود را رهبر و اتاق فکر فتنه جا بزند غافل از اینکه آنها فقط نقش محلل و محرک دارند نه بیشتر.
باید توجه داشت که لایه و بطن اصلی هدایت فتنه (مثلث استکباری آمریکا، انگلیس و اسرائیل) با هر یک از حلقه های ششم، پنجم، چهارم و سوم و بعضاً دوم به طور جداگانه بازی می کند و به سیاق تاکتیک اموی با هر یک از این حلقه ها از در وعده و فریب درمی آید، کاری که معاویه در مکاتبات جداگانه اش با جناب طلحه و جناب زبیر کرد و با هر کدام جداگانه وعده نمود که اگر بر علی(ع) پیروز شد با او به عنوان خلیفه بیعت کند! در پی این ماجراها، همان گونه که جناب طلحه در لحظه جان دادن به تیر مروان بن حکم اموی- هم اردوگاه خویش!- گفت (خون هیچ بزرگی مانند من به هدر نرفت)، جنازه ای از زبیر و طلحه بر جای ماند و آن که از این شل کردن خشت های بنیان ولایت حق سود برد، معاویه ای بود که بر تخت نشست و سلطنت اموی را جانشین ولایت الهی و علوی کرد.
هر یک از لایه های 6 گانه ای که مذکور افتاد به دلیلی در فتنه پس از انتخابات افتادند. لایه اول به تدریج با روشن شدن ماهیت ماجرا (پس از آشکار شدن دروغ بودن تقلب و سپس ماجراهای زنجیره ای روز قدس و 13 آبان و 16 آذر و عاشورا) پا پس کشیدند. علت این بود که آنها نقطه ضعف های لایه های بعدی را نداشتند. اما لایه های بعدی به دلایل مختلف و خود خواسته پاگیر فتنه شده بودند. از جاه طلبی و حسادت و غرور در لایه دوم بگیرید تا فرصت طلبی و قبیله گرایی در لایه های سوم و چهارم، و ضدانقلابی گری همراه با قدرت طلبی و آلودگی تمام عیار به سازمان های اطلاعاتی غرب در لایه های منتهی به لایه هفتم. امروز هر وجدان منصفی می تواند شهادت دهد که حرمت شکنی علنی علیه ساحت امام حسین(ع) در روز عاشورا، جسارت به امام خمینی در روز 16 آذر، حذف اسلام از جمهوری اسلامی و سر دادن شعار به طرفداری از آمریکا و رژیم صهیونیستی در روز قدس و 13 آبان، دیگر ربطی به انتخابات و تخلف و تقلب ادعایی نداشته و هر کدام از لایه های دوم تا چهارم که با وجود دیدن این واقعیات تکان دهنده همچنان هیزم در آتش فتنه می افکند، مشخصا- ولو به خاطر ضعف نفس و نه لزوما ضدانقلابی گری و سرسپردگی به استکبار- در بازی و پروژه لایه هفتم ایفای نقش می کند. البته درباره دو تن از اعضای لایه دوم، قرینه ها و شواهد قابل تأملی حاکی از پیوند با حلقه هفتم وجود دارد.
بطن اصلی فتنه (لایه هفتم- مثلث استکبار) توقعی را از کل این پروژه داشت که امروز آن توقع را نشدنی می بیند و به سطح دوم از انتظارات رضایت داده است. انتظار اصلی آنها این بود که طومار جمهوری اسلامی را یکجا و از داخل در هم بپیچند. البته دشمن در برآورد استراتژیک خود با وجود محاسبات ظاهرا کامل، راه به خطا برد و به هوای سود استراتژیک، با زیان استراتژیک مواجه شد که قبلا به آن پرداخته شده و مجال بحث آن نیست. آن زیان استراتژیک دمیدن خون تازه در رگ های انقلاب پس از فتنه اخیر و لو رفتن شبکه سازماندهی شده طی 2 دهه گذشته بود. اما انتظار پایین تر چیست؟ مثلث استکباری هدایت فتنه در خارج از کشور، به ویژه از سال 84 به بعد تدریجا به این تصمیم رسید که در کنار مدل همیشگی و نشدنی سرنگونی، مدل موازی «مذاکره در فضای تحت فشار» را در قبال جمهوری اسلامی به اجرا بگذارد. در این مدل، انبوه فشارها- به قول مقامات آمریکایی فلج کننده- به کار گرفته می شود که در نظر طراحان اگرچه نمی کشد اما حریف را زمینگیر و ناچار از مذاکره در فضای نابرابر (مدل مذاکرات صهیونیستی- فلسطینی) و اعطای امتیازات پیاپی می کند آن هم بدون به جان خریدن هزینه های طاقت فرسای جنگ از سوی غرب. اضلاع مثلث «رهبری واقعی» فتنه در جبهه استکبار براساس مدل معروف به این نتیجه رسیدند که مدل «فشار- مذاکره- چانه زنی- امتیازگیری» را باید عملیاتی کرد. در مدل جدید، فشار باید نه به واسطه تهدیدهای ناکارآمد نظامی یا اقتصادی و سیاسی، بلکه از داخل ایران صورت می گرفت. فشار از درون، مذاکره در بیرون! چنین فشاری نیاز به «اهرم»، «تکیه گاه» و «گرانیگاه» داشت تا بتواند با از جای جنباندن طیفی- ولو اقلیت- از افکار عمومی به حاکمیت فشار آورد. آنها روی «عرصه و افکار عمومی» سرمایه گذاری کردند اما این بخش به هیچ نمی ارزید اگر اهرم و تکیه گاه و گرانیگاهی در کار نباشد.
دشمن زمانی اهرم و تکیه گاه و گرانیگاه را پیدا کرد که به وسیله رصد اطلاعاتی از ضعف های حلقه دوم و سوم و چهارم باخبر شد و به واسطه لایه های پنجم و ششم، به حلقه های سوم و چهارم- و بعضا دوم- نقب زد و ارتباط گرفت.این 3 حلقه دانسته و ندانسته با بطن هفتم فتنه هم مسیر شده بودند. برخی از آنها هم مدت ها بود در مسیر تبدیل «جمهوری اسلامی» به اشرافیت شبه اسلامی (چیزی شبیه رژیم های مرتجع منطقه) گام برمی داشتند و برخی دیگر نه به این شدت اما درصدد چانه زنی و «امتیازخواهی» بودند. طبیعی بود که جریان استکبار با حلقه دوم و سوم و چهارم در این نقطه- ولو ناخواسته- به هم برسند؛ نقطه تمایل به «استحاله و تهی کردن انقلاب از محتوا» و تمهید فشار برای چانه زنی و مذاکره (بخوانید زورگیری اتو کشیده). در این نقطه توافق حاصل بود حتی اگر واسطه ها و دلال ها و حلقه های ارتباطی هم دست به کار نمی شدند. حالا اهرم و تکیه گاه و گرانیگاه فشار فراهم شده بود. سیکل کاری، ظاهراً دو سویه و رفت و برگشتی بود یعنی «فشار از داخل، برای چانه زنی و مذاکره جبهه خارجی» و «فشار از خارج، برای چانه زنی در داخل». اما حقیقت ماجرا این است که نصیب اهرم دار و اهرم یکی نیست. معمولاً فشار اصلی و ضربه و مقاومت متقابل به اهرم منتقل می شود و گاه ممکن است مقاومت آن قدر جدی باشد که «اهرم» و «تکیه گاه» را یکجا بشکند یا از خاصیت بیندازد. کارگردانان داخلی فتنه- که به تسامح سران نامیده می شوند حال آن که صرفاً اهرم یا تله فتنه گران اصلی در خارج هستند- در چنین سیکلی وارد شدند و متأسفانه هنوز هم در بازی «سخت» کارگردانان بی رحم و غدار فتنه، به هر جان کندنی است نقش ایفا می کنند ولو به قیمت پشت کردن به حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، امام خمینی، ولایت فقیه، قانون اساسی و اسلام و انقلاب.
فراتر از همه بگومگوها و مجادلات و توقف در لایه اولیه فتنه باید حقیقت و بطن اصلی آن را دید. اگر هم کسی سخن از مذاکره و آشتی و حکمیت و مصالحه و مسالمت می گوید، باید در متن این حقیقت ارزیابی شود. اکنون یکی با مختصات تئوری پردازی برای «قبض و بسط آمریکایی شریعت» (عضو حلقه ششم و مقیم آمریکا) با روزنامه کریستین ساینس مانیتور در آمریکا مصاحبه می کند و می گوید «حکومت راهی جز مذاکره با جنبش سبز ندارد... ما 5نفر چون به حد کافی با رهبران جنبش نزدیک هستیم و از خواسته های آنها اطلاع داریم، به تدوین بیانیه 5نفره مبادرت کردیم و پس از آن بود که بیانیه (17) آقای موسوی منتشر شد. از آنجا که در خارج از کشور زندگی می کنیم، بیمی از حکومت نداریم و می دانیم در ذهن جنبش سبز و سران آن چه می گذرد.» درست است که در برخی محافل ضدانقلاب خارجی بلافاصله به این 5نفر (سروش، مهاجرانی، کدیور، عبدالعلی بازرگان و اکبر-گاف) لقب «هخا» دادند اما اگر دقیق تر بنگریم، معلوم می شود که جای واسطه ها و دلال های دون پایه مذاکره عوض شده است. تا دیروز امثال هوشنگ امیراحمدی پای دلالی بودند و امروز، نقابداران روشنفکری دینی که رسماً و علناً از سوی اتاق فکر های «آمریکایی- صهیونیستی- فراماسونری- بهایی» و با بودجه های دولتی تر و خشک می شوند.
خب! تصورش را بکنید اگر روزی هم قرار بود جمهوری اسلامی پای میز مذاکره بنشیند و امتیاز بدهد -که چنین نمی کند- طبیعتاً به جای اینکه با پادوها، نوچه ها، «پل»ها، «نردبان»ها و اهرم ها مذاکره کند، صاف می رفت سراغ آمریکا و اسرائیل و انگلیس! اما پیداست که به شهادت تاریخ 40-30سال گذشته، سر خم کردن در برابر جبهه استکبار، نقیض هویت و فلسفه وجودی انقلاب و جمهوری اسلامی است و جمع نقیضین هم محال. بله، اگر حلقه دوم فتنه می توانست با کودتای مخملین، اشرافیت شبه اسلامی را روی کار آورد می شد امتیازهای گزاف به استکبار در ازای نقض انقلاب و جمهوری اسلامی را پیش بینی کرد اما حاکمیت ایران با اقتدار تمام، «جمهوری اسلامی» است. هم ملت (جمهور) با بصیرت تمام در صحنه ایستاده و به استکبار به چشم دشمنی متقابل و انزجار می نگرد و هم نایب امام به عنوان ستون خیمه و فرمانده کل جبهه انقلاب، با درایت و نگاه نافذ، عمق تحرکات دشمن و عمق فتنه را زیرنظر دارد. اگر هم «جمهوری اسلامی» تا به امروز با بازیگران فتنه به رسم صبر و حلم و سعه صدر و رأفت و اغماض رفتار کرده، صرفاً از همین نگاه نافذ به عمق و بطن فتنه است. ستم بزرگی است بر خویش اگر کسی از میان بازیگران میانی فتنه (رئوس داخلی) خیال کند این صبر و حلم، از سر ضعف و ناتوانی است و خدا می داند که این توهم چقدر احمقانه و تلبیس آمیز- از جنس تلبیس های شیطان- است.
مواجهه زورگیرانه با «جمهوری اسلامی» سالبه به انتفای موضوع است. روزگار زورگیری از ملت نجیب ایران مدت هاست سپری شده است. آن روز در اثنای جنگ تحمیلی که کشور و نظام اسلامی هنوز قوام نیافته بود، ملت ایران به دشمن باج نداد چه رسد به اینکه امروز همان دشمن بخواهد از سرمایه 40میلیونی رأی ملت، سپر و نیزه ای برای تهدید بسازد! در کشوری که اسلام، ارزش های انقلاب و قانون اساسی حکومت می کند، راهی برای بغی و یاغی گری، شورش خیابانی و محاربه، و در یک کلمه زورگیری سیاسی نیست. این یک قلم، مذاکره بردار و مسالمت پذیر و آشتی بردار نیست. گارد «مسالمت» و «حرب» دو تا است. نمی شود به نیابت از دشمن صف آرایی جنگی کرد و آتش افروخت و مدام در آن آتش دمید و همزمان دعوت به مذاکره و مسالمت کرد. متجاوز و متعدی به حقوق عمومی- هرکس در هر سطح و پایه ای می خواهد باشد- باید سرجای خود بنشیند. «ما گردنمان کلفت است»، نرخی بود که استعمار و استبداد حداقل برای 200سال در ایران پیاده کردند و تاریخ مصرف آن با انقلاب اسلامی ملت ایران تمام شد. به تعبیر امیرمؤمنان(ع) که درباره سرکشان جمل فرمود «اول کاری که برای عدالت باید بکنند این است که علیه خویش حکم کنند». راه را به بیراهه رفته اند و باید به راه- قانون، اسلام، انقلاب و ولایت- بازگردند. «بیراهه» نمی تواند موضوع مذاکره و چانه زنی باشد. «بدعت» نمی توان نهاد بر سر راه قانون. دور زدن قانون و حقوق عمومی ممنوع است. حقوق عمومی مایملک اشخاص نیست که حاکمیت بتواند سر آن مذاکره کند. اساساً چنین مذاکره بدعت آلودی حد یقفی هم خواهد داشت؟!و آیا می شود به ذبح ارزش های بنیادین انقلاب تن داد و فقط درباره چند و چون این ذبح مذاکره کرد؟! محل نزاع اصلی اینجاست؛ ذبح و دفن ارزش های انقلاب اسلامی و تدفین جمهوریت و اسلامیت. و این یعنی جان یک ملت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد